جدول جو
جدول جو

معنی پشت نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

پشت نمودن
تکیه دادن به چیزی، برگشتن، رو گردانیدن، پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن، پشت کردن
تصویری از پشت نمودن
تصویر پشت نمودن
فرهنگ فارسی عمید
پشت نمودن
(وَ)
یا پشت بنمودن، برگشتن. بازگشتن. روی برگردانیدن. روگردان شدن. (برهان قاطع). اعراض. ادبار. پشت کردن:
ز پیش پدر گیو بنمود پشت
دلش پر ز گفتارهای درشت.
فردوسی.
بگفتندبا شاه چندی درشت
که بخت فروزانت بنمود پشت.
فردوسی.
تا چو شهریور درآید بازگردد عندلیب
تا چو فروردین درآید پشت بنماید غراب.
فرخی.
، گریختن. (برهان قاطع). فرار کردن از جنگ. بهزیمت رفتن. منهزم شدن. پشت دادن:
بیفکند شمشیر هندی ز مشت
بنومیدی از جنگ بنمود پشت.
فردوسی.
فراوان از آن نامداران بکشت
چو بیچاره تر گشت بنمود پشت.
فردوسی.
فراوان کس از لشکر او بکشت
چو طایر چنان دید بنمود پشت.
فردوسی.
بشمشیر از ایشان دو بهره بکشت
چو چوپان چنان دید بنمود پشت.
فردوسی.
دلیران بدشمن نمودند پشت
از آن کار باد اندرآمد به مشت.
فردوسی.
بدشمن هر آنکس که بنمود پشت
شود زان سپس روزگارش درشت.
فردوسی.
سرانجام گشتاسب بنمود پشت
بدانگه که شد روزگارش درشت.
فردوسی.
شدم تنگدل رزم کردم درشت
جفاپیشه ماهوی بنمود پشت.
فردوسی.
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ
یکی داستان زد برین بر پلنگ
که خیره به بدخواه منمای پشت
چو پیش آیدت روزگار درشت.
فردوسی.
چهل دیگر از نامداران بکشت
غمی شد سپهدار و بنمود پشت.
فردوسی.
بسی نامداران ما را بکشت
چو یاران برفتند بنمود پشت.
فردوسی.
نمودی بمن پشت همچو زنان
برفتی غریوان و مویه کنان.
فردوسی.
ز پیش سواری نمودند پشت
بسی از دلیران توران بکشت.
فردوسی.
بگفتش سخنها ازینسان درشت
به تندی از آنجای بنمود پشت.
فردوسی.
وزان نامداران فراوان بکشت
بسی حمله بردند و ننمود پشت.
فردوسی.
ز ایران فراوان سران را بکشت
غمی شد دل طوس و بنمود پشت.
فردوسی.
از ایشان کس از بیم ننمود پشت
بسی نامور شاه ایران بکشت.
فردوسی.
صد و شصت مرد از دلیران بکشت
چو گهرم چنان دید بنمود پشت.
فردوسی.
نماید گهی رومی از بیم پشت
گریزان و آن زردخنجر به مشت.
اسدی (گرشاسب نامه).
لشکر عشق تو باز بر دل من ران گشاد
گر همه در خون کشد پشت نباید نمود.
خاقانی.
سواری که در جنگ بنمود پشت
نه خود را که نام آوران را بکشت.
سعدی (بوستان).
، ترک دادن. (برهان قاطع).
- پشت نمودن خورشید، غروب کردن آن:
چو خورشید تابنده بنمود پشت
هوا شد سیاه و زمین شد درشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پشت نمودن
رو برگردانیدن
تصویری از پشت نمودن
تصویر پشت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضنت نمودن
تصویر ضنت نمودن
خساست به خرج دادن، بخل کردن، دریغ کردن، ضنت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ /خِ دَ)
عشق ورزیدن. عشق کردن. تعشّق. (تاج المصادر بیهقی). تغزّل. (تاج المصادر بیهقی) : تعاشق، همدیگر عشق نمودن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تعجیل. استعجال. تفارط. فروط. زهق. زهوق. (منتهی الارب) تکثر، پیشی نمودن بمال کسی و بسیار جستن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ/ دِ شُ دَ)
ترسیدن. (آنندراج) :
از بیخودی امروز ز خودچشم نمودیم
از بهر همین روی بدیوار نشستیم.
خان خالص (از آنندراج).
، ملامت کردن و سرزنش نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پشت دادن. تساند. استناد
لغت نامه دهخدا
(وَ)
خمیده گشتن پشت از پیری. پشت دوتا گشتن. گوژپشت شدن، سخت خسته و شکسته شدن: از مردن پسر پشتم خمید
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تعریض. تسطیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کنایه از قدرت ظاهر کردن و اظهار قوت و قدرت. اظهار جاه و سلطنت نمودن:
یکی برخروشید چون پیل مست
سپر بر سر آورد و بنمود دست.
فردوسی.
ندانی که پیش که داری نشست
بر شاه منشین و منمای دست.
فردوسی.
مرا نیز ار بود دستی نمایم
وگرنه در دعا دستی گشایم.
نظامی.
تو به مه دستی نمودی وآفتاب
زرد گشته در زمین بگریخته.
امیرخسرو دهلوی.
- دست نمودن خورشید، اشاره به طلوع آن است:
چو خورشید بنماید از چرخ دست
برین دشت خیره نباید نشست.
فردوسی.
چو بنمود خورشید بر چرخ دست
شب تیره بار غریبان ببست.
فردوسی.
رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 44 شود.
، گویا انگشت برداشتن و یا دست برافراختن بوده است به علامت انکار. (یادداشت مرحوم دهخدا). برافراشتن دست است به نشانۀ انکار:
یکی گر دروغ است بنمای دست
بمان تا بگویم همه هرچه هست.
فردوسی.
سه دیگر چنین است رویم که هست
یکی گر دروغ است بنمای دست.
فردوسی.
نگه کن مرا تا مرا نیز هست
اگر هست بیهوده بنمای دست.
فردوسی.
، نشان دادن صدر و مسند و مجلس. صدر و مسند و مجلس نمودن. (برهان) :
چو تنگ اندرآمد بجای نشست
به هر مهتری شاه بنمود دست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشی نمودن
تصویر پیشی نمودن
استعجال، تعجیل
فرهنگ لغت هوشیار
خمیده گشتن پشت از پیری پشت دو تا گشتن کوژ پشت شدن، سخت خسته و شکسته شدن: (از مردن پسر پشتم خمید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت نهادن
تصویر پشت نهادن
پشت دادن استناد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشم نمودن
تصویر چشم نمودن
ترسیدن، ملامت کردن سرزنش نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست نمودن
تصویر دست نمودن
اظهار قوت و قدرت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشت نهادن
تصویر پشت نهادن
((~. نَ دَ))
پشت دادن، استناد
فرهنگ فارسی معین